از آبی تا خاکستری

از آبی تا خاکستری

هر آنچه که از من بود،هست و می‌شود.
از آبی تا خاکستری

از آبی تا خاکستری

هر آنچه که از من بود،هست و می‌شود.

جولیا رابرتس دوست داشتنی

تصویر مربوط به فیلم pretty woman هست، این یکی دو روز تعداد زیادی فیلم دیدم چون غافل شده بودم، تو ژانر های مختلف هم دیدم، روی این عکس کلیک کنید، آهنگ زیبایی رو پیوست دادم که اتفاقی پیدا کردم، خاکستری  با تابش نور آفتاب، پنجره های بلند،پرده های شفاف.


  از حس و حالم بگم؟میگذره، واقعیتش دیگه دوست ندارم اینجا بنویسم. برام بی فایده است، چه معنی  داره تو محیطی باشم که برام مرور درد هامه؟ تو اولین پست هام گفتم نمیخوام اینجا رو از دست بدم ولی دیگه اهمیتی نداره برام، هر کسی یک تیکه از من رو قیچی میکنه،  اینجا رو چند روز دیگه جمع میکنم، هر چی بوده و نبوده به درک. وبلاگ ها همه بی محتوا و سرد، مثل قبرستان، هیچ حس امنیتی نداره، هیچ انرژی مثبتی نیست. وبلاگ نویس هاش که همه عقده ای، بی تربیت، کاملاً خز،بی سواد و تازه به دوران رسیده با مشکلات روانی از جمله پارانویید، افسردگی، اسکیزوفرنی و کمبود توجه، یعنی اگر یک پشگل گوسفند باشه میخوان بیان show off کنن، آخه چه مرگتونه؟ شخصی آشنا دارم که باهم میخوایم جمع کنیم بریم، حریم شخصی صفر،امکانات هم که تعریفی نداره. اشتباه کردم اومدم. دیروز یک پسره ای از طرف من برای خودش کامنت گذاشته بود که "ارادت ویژه ای بهت دارم نویسنده جان"، تازه با آدرس قبلیم، این چه خری بوده نمیدونم! نکته ی بعد این که از هم سن های خودم شدیدا نفرت دارم، نمیدونم با چه زبونی بگم و چطوری توصیف کنم چقدر "رو مُخ هستن"، راحت طلب، متظاهر،فوضول،بی خلاقیت،منافق،بی منطق،نفهم و بی درک و احساس،خصوصا دختر ها،پسر های این دهه که از عقل و شعور فاصله زیادی دارن... علاوه بر دهه هشتاد، از دهه پنجاه واقعا بدم میاد و حس بدی به این دو دهه دارم، دوست داشتم اواخر دهه شصت به دنیا میومدم،از اتفاقات دیگه هم چیزی ندارم بگم و نمیخوام که بگم، خسته ام، فقط همین.