ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من برگشتم، با موهای خیس البته. ناراحتیم یکمی کمتر شده...
اون حجم خشمی که توی ذهنم بود و توی پست قبل خالی کردم نسبتا، ولی خب این زخم عمیق،دو روزه خوب نمیشه،از درون حس سنگینی دارم. حداقل از اینکه خودم رو گول نمیزنم و تظاهر نمیکنم به چیزی،خوشحالم. وقتی ازم میپرسن خوبی واقعا میگم خوب نیستم، نمیتونم به خودم دروغ بگم، وقتی هم خوب باشم،میگم که خوبم.یکی از کار هایی که دوست دارم یاد بگیرم، لوسید دریمینگ هست، یا مثلا یک روزی بتونم واقعا پیش یک روانپزشک برم و با هیپنوتیزم، خیلی چیز ها رو از توی ذهنم و ضمیر ناخودآگاهم حل کنم،اما دوست ندارم اتفاقی که تو فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک افتاد،برام بیفته،دوست ندارم برگردم پیش کسی. دوست ندارم تو این وضعیتِ آخر بمونم.