از آبی تا خاکستری

از آبی تا خاکستری

هر آنچه که از من بود،هست و می‌شود.
از آبی تا خاکستری

از آبی تا خاکستری

هر آنچه که از من بود،هست و می‌شود.

واقعیتی که تازه متوجه شده ام

بعد از کلی رابطه و تجربه و تراپی، بنده فهمیدم که اصلا مرد ها رو دوست ندارم. حتی توی هر پسر و مردی، دنبال یک دختر میگردم که بتونم والدش باشم و صاحبش، اگر با مردی هم بودم دنبال ماجراجویی و هیجان و تصاحب بودم، دنیا یک دوست دختر سالم از نظر روانی و جسمی بهم بدهکاره که هدف داشته باشه تو زندگیش، زبانش خوب باشه بتونم باهاش انگلیسی صحبت کنم و یا برای خودم کار کنه، دوست دارم بهش حقوق بدم،برام لذت بخشه، قدرم رو بدونه، برام تلاش کنه و حرف هام رو بفهمه،از جهتی هم این تن و محبت و عشق رو به پاش بریزم و هدر نرم، آخه همه هدر میدن، میدونید، لایق نیستن، خلاصه، چهره معمولی داشته باشه، ازم دور نباشه چون دوست دارم ببینمش، بتونم باهاش ورزش کنم چون الان باشگاه بخش بزرگی از زندگی منه، نمیدونم، فانتزی های منه دیگه، چیکارش کنم، کله سحر اینجوری شدم دوباره.

بهم احترام بذاره و وفادار باشه، صادق و خلاق، احمق نباشه، زندگیم رو میریزم به پاش، خودم رو وقفش میکنم، یک کاری میکنم که از وجود داشتنش هر روز خوشحال تر از دیروز باشه و عاشق پدر و مادرش بشه که باعث شدن به دنیا بیاد تا من عاشقش باشم.