ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اول از همه بگم اگر میخواید به من بگید هول و چشم چرون و غیره،
باید بگم برام مهم نیست و خودتونید.
داشتم به مبین میگفتم، امروز یک دختر نحیف، ظریف، سفید، با لب های سرخ، مویی که بلند بود و صاف و سالم و بدون رنگ شدگی و از پشت بسته بود، با ست مشکی بسیار شیک و تمیز، بچه سال، شاید خیلی اگر سنش زیاد بود 17 بود، "من توی حدس سن خوب نیستم اینم بگم" رو دیدم درست زمانی که فکر کنم روی دستگاه فلای بودم، این بچه از جلوم رد شد رفت جلوپا بزنه، هی چشم تو چشم شدیم، بعد یه طوری بود که آروم و خجالتی بود، خلاصه من رفتم اسکوات اسمیت و این دقیقا رفت رو اچ، هی از تو آینه همو دیدیم و حتی وقتی پشتم بهش بود بر میگشت میدید منو، کلی آدم امروز تو باشگاه بود ولی هی من اینو میدیدم این منو، رفت استپ آپ بزنه من درگیر بودم با لانژ trx، از توی آینه دوباره هی همو دیدیم به نوعی، بعد پاهای ظریف، استخون بندی زیبا، دست های ریزه میزه اش رو دیدم، اینجوری بودم که اینو ببین آخه چقدر کوچیکه و سبک، بعد حس تمیزی بهم میداد، این خیلی مهم بود و موثر، بعد نگاهش خیلی آروم و خجالتی بود و میدزدید و من ناخواسته لبخند میزدم.
پرس پا بودم و هی میومد میچرخید و سرگردون بود، احتمالا اوایل کارش باشه، خلاصه، جمع و جور با قد قشنگ، سینه و باسن کوچیک به طوریکه آویزون و درشت و مسخره نیست، دقیقا petite، موقع پرس سینه هی میرفت میومد، اگر دوست دخترم بود نمیذاشتم از روی پاهام بلند شه و یا یک حرکت رو بخواد تنها بزنه، وای چقدر گوگولی و کیوت بود، مامی لهت کنه... (خب خودم رو جمع میکنم و ادامه رو میگم و اگر دوست دخترم بود اینارو هم دربارش نمیگفتم که خیس بشید خیلی غلط کردید در واقع.) رفت مولتی هیپ بزنه و نمیتونست دستگاه رو تنظیم کنه، حالا این رو من 40 و 50 میزنم و دیدم داره 5 یا 10 میزنه قشنگ دلم براش رفت، آخه توئه فنچ چی میگه وسط اینهمه میلف، خلاصه من اون لحظه کنارش لت میزدم، براش درست کردم و در نهایت انقدر صداش آروم بود و کم بود و داد نمیزد "مثل بقیه که من بدم میاد"، تشکرش رو خیلی دیر شنیدم، آخرای کارم بود رفتم رو الپتیکال و میدونستم انگشت هاش انقدر ضعیفن که نمیتونه بازم اون مولتی هیپ کذایی رو درست کنه و دیدم بله، گیجه و چپ و راست رو نگاه می کنه، با سمت راست درگیره و دوباره رفتم و براش درست کردم، بازم همون روال، هیچی نگفتم و یا مکالمه خاصی رو شروع نکردم، فکر کنم مامانش هم اونجا بود، اگر بازم دیدمش میام مینویسم چیشد و چی نشد ولی نکته اش اینجاست که والد درونم یک لبخندی بهم زد و گفت "دست بردار" و منم گفتم "چشم"، چون قشنگ حس بازنشسته شدن دارم تو هر هیجانی و ارتباطی و شروعی، اومدم خونه و دوتا کلاس داشتم و تدریس نسبتا کم حرص در بیار و دوش گرفتن و اسموتی درست کردن و این مسائل و در نهایت الان اینجام.