ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روش باز شده، خیلی زبون داره، هی سوالات عجیب غریب میپرسه و توی انجام حرکاتش بهش کمک میکنم، پر از تناقضه، ظاهر آروم ولی به شدت شیطون، کلافه ام میکنه سر اینکه به بهونه های مختلف میچسبه بهم، مثلا میگه که فلان مربی بداخلاقه و نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم و میشه تو اینو انجام بدی؟ میشه مشکل کارم رو بگی؟ دقیقا با چنین چهره ای میاد و غر میزنه و میگه خسته شدم، چرا تموم نمیشه:
از اینکه بهش دست بزنم حس بدی نمیگیره و منم از مجموع اینها در پایان حس بدی نمیگیرم، فقط نگران میشم، به شدت نگرانم، در عین محدودیت هاش مثل نوجوانی خودم، یک بی پروایی خاصی داره، از اون نوعی که ممکنه سر خودش رو به باد بده، ولی من از یک چیزی در ارتباط با خودم مطمئنم، اینکه هیچوقت قرار نیست بهش آسیبی بزنم، رفتار هام در مقایسه با گذشته ام کنترل شده است و در عین حال هنوز جوابم به شروع هر نوع رابطه عاطفی و یا تماس های جنسی که متعدد و پیوسته و جدی باشن منفیه، اما میدونید، بعضی وقت ها هنوز دلم چیزای مختلفی میخواد و حتی وقتی داره با یکی حرف میزنه و من دارم یک حرکتی انجام میدم و از فاصله بهش نگاه میکنم، میاد توی تصوراتم، اینکه چیزی جز پوست تنش رو نپوشیده، مو های بلندش روی بالش و بدنم افتاده، مثل ریسمان های وحشی که میخوان خفه ام کنن ولی محکم بودنشون مثل ساقه های قاصدکه، اینکه میتونم سرش رو روی سینه ام بذارم و نوازشش کنم و پراکنده حرف بزنه، درباره همه چیز، درس هاش، دعوا هاش با مامانش و یا اینکه هنوز هیچی نشده به تمام دوستاش درباره من گفته، (چون واقعا گفته) و یا از ترس ها و فوبیا هاش، من هیچکاری نمیتونم بکنم جز اینکه سرش رو ببوسم و ازش بخوام بیشتر بگه تا آروم بگیره، اما درست در همون لحظه، از فانتزی و تصور هام میام بیرون و باهاش چشم تو چشم میشم، مثل روز های اول و صرفا یک لبخند میزنم و عبور میکنم و باز به این فکر میکنم که چطوری بیام و برم که حتی مجبور نشیم هم رو ببینیم، به عوض کردن باشگاه هم فکر کردم.
آخرین باری که آرزوی مرگ کردم رو یادم نیست و یا اینکه از سر یک غمی مثل افسردگی گریه کردم، امیدوارم شما هم همینطور باشید ولی اگر از اون دسته آدم هایی هستید که باهاتون مشکل دارم و هنوز اینجا رو میخونید، امیدوارم همواره درد بکشید، چرا؟ چون من از شما خوشم نمیاد، من نمیتونم ادای آدم های خوب و پاک و الکی مهربون رو در بیارم، صریح و واضح حرف میزنم، شفاف و بی پرده، چون حس بدی در این باره ندارم و اگر کسی داره میتونه بمیره، نکته دوم اینکه در ارتباط با پست های قبلیم و عصبانیت از تدریس و شاگرد هام، باید بگم که نظرم کمی تغییر کرد، همون شاگرد بهم گفت خیلی از خودش راضی تر هست و مثلا متون طولانی مربوط به آیلتس آکادمیک رو متوجه میشه، تقریبا حس بهتری گرفتم ولی میگم، بازم از این آموزشگاه مجازی که ایجاد کردم راضی نیستم، از مردم بی مسئولیت و خرابکار خسته ام، اینایی که برای وقتت و انرژیت ارزش قائل نیستن، دارم اینو گوش میکنم، شما هم ببینین و بشنوین، از پایه ثابت های پلی لیست منه:
I'm just a man
Listen to the universe
Don't be scared