ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
امروز متوجه شدم آتنا بهم زنگ زده و من جواب ندادم، گرفتمش و اینبار اون جواب نداد، ببینم چی میشه و چیه داستان.
میدونید، خیلی وقت ها فکر میکنم میشه از اول شروع کرد، کلی فرصت میدم، وقت میذارم، انرژی و هزار چیز، ولی بعدش، ناامید میشم، چون چیزای بدی میبینم، فرصت میدم و باز میبینم اشتباه بوده از اول، یکی که بیاد بگه "دوستت دارم" یا بگه "عاشقتم" فقط بهش میگم "گُه نخور عزیزم"، هر چقدر بیشتر جلو میرم به وخیم بودن اوضاع بیشتر پی میبرم، نسبت به همه بی رحم و سنگ و بی قلب شدم و نسبت به استادم هنوز ضعیفم، هنوز زانو هام خم میشن، وسط قفسه سینه ام میسوزه، گلوم سفت میشه و یک بغضی مثل یک ماهی قرمز مُرده گیر میکنه اونجا، دیگه هیچکسی رو باور نمیکنم، اینطوری راحت ترم.